محل تبلیغات شما



روزها مث برق و باد میگذره و من هنوز رو تختمم و دارم ومپایر میبینم یا خابم یا دارم تو اینستا میچرخم و بیشتر بجای لذت بردن دق میخورم به همین راحتی.درب و داغونم خدایا خودت دیتمو بگبر تا بالاخره بلند بشم حالم بهم میخوره دیه از این زندگی گوه


توروخدا اگه کسی راه سریعی برای خودکشی بلده میگه؟؟توروخدا اگه بلدین بگین خسته شدم.خیلی سخته که عزیز ترین هاتم از دست بدی خیلی سخته که مامانت هر چی دلش میخاد بهت بگه بابات بگه بمیره زودتر راحت شیم وقتی اینو میگه واقعا حسش میکنم واقعا درک میکنم که از ته ته دلش داره میگه.


خیلی روزای سختی رو دارم میگذرونم خیلیروزایی که از همه بیشتر احتیاج به یه دوست واقعی به یه خانواده واقعی دارم ولی بیشتر از همه زندگیم تنهام واقعا کسی نیست هیچ کس سخته که سخت ترین روزای زندگیتو تنها باشی اینجوری سختیش چند برابر میشه فقط خدا هست همین.که اینم دیگه واقعن به شک افتادم خداییی کع من قبلن داشتم خیلی مهربون بود دوسم داشت همیشه پیشم بود الان فقط سختیه همش بدبختی مگه چیز زیادی میخام یه دوست که بشین پای درد و دلم که بگه چی کنم چی نکنم از دست ادمای آشغال دورم نجاتم بده فقط یه بغل میخام که گریه کنم.ای کاش مامانم واااقعا مامان بود مث مامانایی که تلوزیون نشون میده.به جای اینکه الان دلیل گریه هام باشه ای کاش نشسته بود اینجا و بغلش گریه میکردم همیشه حسرت همچین مامانی به دلم مونده همیشه یه جورایی عمیقن حس میکنم ته دره ام عمیقن.هیچی ندارم هیچ کس نیستم داغووونم داغون .اگه یه قرصی جلوم بود میگفتن اگه بخوری میمیری قطعا میخوردم قطعاا.


امشبم باز از اون شباست که فکر و خیال و ناراحتی نمیزاره بخابم البته دیگه عادی شده این شبا ماه هاست کع راحت نمیخابم مث ادم معمولی نیستم و هزاران فکر و خیال و ناراحتی نمیزاره بخابم یا با فیلم دیدن یا اینستا خودمو مشغول میکنم و در نهایت به زوور خابم میبره و گاهیی هم با اشک تو چشمام درست مثل الانچقدرر امسال مذهرف بود چقدرر سخت گذشت چقد آه کشیدم از دست مردم این دنیا از دست ادمایی کع فک میکردم دویتن ولی دشمن بودن از دست هم خونی که از دشمن هم دشمن تر بود از دست آشغال هایی که مامان بابامو اذیت کردن زجرشون دادن حقشونو خوردن اشکشونو اشکمو در اوردن و. و.انقدرر این چن سال اهیر بد بود انقدر توی همین دوسال هممون مخصوصن مامان و بابام با همه جنگیدن و ظلم و نا حقی دیدن که واقفن غیر قابل وصفه واااقعن وقتی سرمو میزارم رو بالش شرو میشه یاداوری تمام اینا و گوله گوله اشکه که میاد پایین راستش واقعن برام سخته که از کسی نفرت داشته باشم ارزوی مرگ کسی رو کنم یا از خدا بخام محکمممم بکوبش زمین و واقعن قلبم درد میگیره از این همه درد از این همه آزار اذیت از اینکه نمیتونم و اجازه ندارم برم سراغ اون آشغالای که اذیتمون میکنن که مامانمو ازار میدن که اشکشو در میارن میخام فردا دیگه با یه استخاره اقدام کنم خسته شدم دیگه انقد ریختم تو خودم انقد بغض قورت دادم.


با سلامی دوباره بعد مدتها راستش خیلی وقت بود یعنی همون موقع که این اتفاق افتاد میخاستم بیام بنویسم متاسفانه حالسو نداشتم و موند یعنی کلی اتفاقا و درگیری های دیگه هم افتاد که البته عامل اصلیش هم این عجوزه بود ها ننه بزرگم و البته هعیی بیخیال بعدن میگم.خلاصه همه چیز از دعوای توی بام شروع شد چهارتایی چند شب بود میرفتیم بیرون یادم نیست چی سد فقط یادمه باز دعوامون شد منو مامانم اهاا سر نماز خوندن من بود که استین مانتوم کوتاه بود و با اون داشتم میخوندم و چادر و هیچی دیگه هم نبود و اگه میزاشتم خونه بخونمم دیگه قضا میشد خلاصه دو دفعه بهم تیکه انداخت وقتی نشسته بودم هی بش گفتم به تو ربطی نداره حرف نزن هیچکس تو قبر کسی نمیره و اینا خداییش راهی هم نداشتم از نماز نخوندن که بهتر بوود دیگهخلاصه پا شدم بخونم باز کرمش لولید و بلند گفت با استین کوتاه و چه وضع خوندنه و فلان و بهمان منم گفتم خفهه شو بابا اه خلاثه بابامم شنید و دیگه دعوا از اینجا شرو شد بر میگرده به من میگه این انو چرا اوردی اخه چقددد بیمعرفت و عوضین اینا دیگه منم ۴ تا گفتم و رفتم تو ماشین کلیی گریه کردم باز داغون شدم و بیکس اهاا یه سری هم درو باز کردم گفتم بلند شید بریم خبرتون شایدم با لحن بدتر اهاا گفتم میاید بریم یا خودم اسنپ بگیرم برم بابای. نه گذاست نه برداشت گفت خفه میشی یا با کمربند بیام سراغت. اخه خدایاا چقدد ناااااامرده این واسه همه مظلومه واسه همه خوبه واسه من ظالم بقران بیشتر وقتا فک میکنم تمام عقده هاشو سر من بدبختتت سیاه روز خالی میکنه خلاصه اینو که گفت درو بستم و گریه هام شدت گرفت که تهش به سر درد ختم شد راستی این شب همون شب لعنتی بود که گفتم بریم خونه مادر جون دلم براش تنگه که نشدمن و اون بابای. اومدیم خونه و مامانم اینا رفتن سر بزنن.خلاصه اومدم سر تختم خابیدم پاشد اومد با کامپیوت کار کردن! منم تماام ذهنم باز به سمت خودکشی بود به امام به خدا داغوون بودم و نمیفهمیدن میدونی حکایت من همینه دیگه اونی که هیچکس دردشو نمیفهمه ولی وقتی مُرد همه میگن اع اینکه خوب بود حالش.خلاصه که یاد سم سوسک افتادم اروم از تختم بلند شدم آروم در پارکینگ و باز کردم که متوجه نشه دیدم روش نوشته سم قوی سوسک یه لیوانو پر آب کردم از سمه ریختم توش به زور میومد ولی گفتم نکنه کم باشه زیااد ریختم خیلیی شاید در حد چند قاشق بزرگ بعد همش زدم و کشیدم سر توی لیوانم اب ریختم کسی نفهمه.اومدم خابیدم بعد اینکه خورردم نگرانی هام شرو شد  که عجب  غلطی کردم وای کاش نمیخوردم که اخر شب هم بدجور دل درد گرفته بودم و صدای بسیاری میداد شکمم خیلی ترسیده بودم به این فک میکردم که اگه بمیرم چی حالم بد بسه چی گفتم فوقش میگم چی کوفت کردم معدمو میشورن دیگه ولی ته همه اینا ایمانی که به خدا داشتم و میدونستم هم دوستم داره هم انقدراا هم دوسم نداره که راحتم کنه آرومم میکرد.خلاصه اینکه هیچیم نشد البته که فردا شبشم باز رفتن پارک سه تایی بهم گفتن گفتم که نمیام و دیشبو یادتون رفته راستی اشتی هم کرده بودیم خلاصه این شد که نرفتم ولی حسابی حس مرگ داشتم و تنها هم که بودم دیگه بدتر حس میکردم داره سمه اثر میکنه واااقعن حالم بد بود خلاصه که تا حالا زنده موندم متاسفااانه اهااا گوگل هم راستی خیلی زدم بعضیا نوشته بودن کشنده هست واقعن و یه مردی میخاسته خودکشی کنه که بردنش بیمارتان و سریع شستشو دادن.این خودکشی مربوط به اواخر تیر ماه ۹۸ هست


میگم دقت کردین تا حالا به هرچی فک کنید همون میشه حالا شاید یکم دیر و زود داشته باشه ولی برای منکه در بیشتر مواقع همین بوده و به هر چیزی زیاد فکر کردم همین شده و از این به بعد تصمیم گرفتم به یه عالمه چیزای خوب فک کنم هر چند عجیب و غریب باشن بالاخره میشه مثلن به این فک کنم که کنکور امسالم عالی میشه به هر نحوی میتونم پزشکی بخونم توی تهران به اینکه در آینده یه پزشک عالی بشم و کلی دعوت نامه برای تخصصم در خارج از کشور یا برای کار بیاد برام و منم همه رو قبول کنم به یه زندگی مجردی عاالی در یکی از مناطق خوب تهران و کار خووب و ماشین خوب و کلی دوستای خوب و به این فکر میکنم که چن وقت دیگه یه دوربین حرفه ای میخرم و عکاس حرفه ای میشم و کلییی از این راه پول در میارم و کلییی جاهای باحال میرم به بهانه عکاسی و به اینکه بالاخره ولستر میخرم به اینکه تو همین نزدیکی ها که یه پزشک خبره شدم یهو چنتا از عشقای قدیمیم میان زیر دستمو جونشونو نجات میدم یا خوبشون میکنم وو

 


بعد از مدتی زندگی مجردی دوباره برگشتن و با خانواده زندگی کردن وااااقعن سخته اه واقعن اخه چه جوری ادمی که ازاد بوده هر کاری در هر ساعت شبانه روز میخاسته میکرده چه جوری میتونه خودشو باز وفق بده با همه چقدر سخته امیدوارم فقط این سال باشه و زوودتر تموم بشه مثالش همین امشب که پا شدم یه نیمرویی درست کنم کوفت کنم انصاااافن عجب نیمروی خفن و خوشمزه ای هم شد البته یکمم مراعات کردم و بجای آشپزخونه ی مرکزی خخ رفتم توی پارکینگ درست کردم ولی خوب این آخرین بار که اومدم تو یخچال برا شیر کاکاعوو دیگه با برخورد جدیه مامانم مواجه شدم اه بدبختیه ها حتی تو یخچالم نمیشه رفت هر وقت که بخای!!! هعیی یادش بخیر در زمان تجرد نصفه شب پا میشدم سوسیس سرخ کن و غذا درست میکردم و تی وی و . امیدوارم باز هم خدا بهم فرصت مجردی زندگی کردنو بده به شمام پیشنهاد میکنم چون خیلی باحاله

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

alilo